بگو و بخند |
زنگ مشتری: آ قای تعمیرکار! چرا دیروز نیامدید زنگ در خانه ی ما را درست کنید؟ تعمیرکار: من آمدم، ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد.
اولی: اسم بچه تان را چی گذاشتید؟ دومی: رستم، ولی پشیمان شدیم. اولی: چرا؟ دومی: آخه می ترسیم صدایش کنیم.
معلم: خیلی مانده تا جواب مساله را پیدا کنی؟ دانش آموز: بله آقا. معلم: چه قدر؟ دانش آموز: آن قدر که بروم خانه و جواب را از پدرم بپرسم و بیایم.
سخنران: ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم. یکی از مهمان ها: بی انصاف، ساعت نداری تقویم که داری.
کباب قاضی: قبول داری که با یک چیز سنگین به سر این گارسون کوبیدی؟ متهم: بله آقای قاضی. قاضی: آن جسم سنگین چی بود؟ متهم: کبابی که برایم آورده بود. |
نظرات شما عزیزان: