کودکانه
کودکانه

بگو و بخند
 

 

 

بگو و بخند

 

زنگ

مشتری: آ قای تعمیرکار! چرا دیروز نیامدید زنگ در خانه ی ما را درست کنید؟

تعمیرکار: من آمدم، ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد.

 


اسم

اولی: اسم بچه تان را چی گذاشتید؟

دومی: رستم، ولی پشیمان شدیم.

اولی: چرا؟

دومی: آخه می ترسیم صدایش کنیم.


جواب

معلم: خیلی مانده تا جواب مساله را پیدا کنی؟

دانش آموز: بله آقا.

معلم: چه قدر؟

دانش آموز: آن قدر که بروم خانه و جواب را از پدرم بپرسم و بیایم.


تقویم

سخنران: ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم.

یکی از مهمان ها: بی انصاف، ساعت نداری تقویم که داری.

 

 

کباب

قاضی: قبول داری که با یک چیز سنگین به سر این گارسون کوبیدی؟

متهم: بله آقای قاضی.

قاضی: آن جسم سنگین چی بود؟

متهم: کبابی که برایم آورده بود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهچهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:بگو و بخند, توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.